دنبالش بگرد ...

۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

یادشون بخیر - دوران ابتدایی

بالاخره بهانه ای برای نوشتن دستم افتاد ...
این روزا که دارم واسه کنکور ارشد درس میخونم و همش توی خونه هستم و
ارتباطاتم رو خیلی کاهش دادم و فضای مجازی هم جزیی از این ارتباطاته ...
دیروزی داشتم درس میخوندم که یهویی یاد معلم اول ابتداییم افتادم و بعد
به دنبالش تک تک معلما و استادایی که به گردنم حق داشتن و استادایی که
بهم بدی کردن به ذهنم اومدن ... که شروع کردم از اول اسم همشونو تا جایی
که یادم بود نوشتم و تصمیم گرفتم یه مطلبی در موردشون بنویسم و از همه
کسانی که در دوران آموزش من دخیل بودن یه اسمی ببرم و یادی ازشون کرده
باشم ... البته به دلیل طولانی بودن مطلب هر مقطع رو در یه مطلب جداگانه
آوردم ...
کودکستان:
خانم صادقی که یکی از آشناهامون بود و خانم حسنوند که خیلی مهربون بودن
... به خصوص خانم حسنوند ... یادش بخیر ...
ابتدایی:
کلاس اول: آقای لطیف یوسفوند که چهرش همیشه توی ذهنمه و به خودم قول دادم
اگه این بار یه جایی ببینمش حتما برم و دستشو ببوسم ... یادش بخیر ...
کلاس دوم: خانم حسنوند ... آخه اون سال به علت کمبود دانش آموز برخی
مدارس دختر و پسر با هم توی یه کلاس بودن و بعضی معلما هم خانم بودن ...
یادش بخیر ...
کلاس سوم: آقای عزت ملکشاهی که از دوستان پدرم بود و کلی توی مدرسه با من
شوخی میکرد ... یادش بخیر ...
کلاس چهارم: آقای مراد حسنوند که یه خورده زیادی جدی بود اما مهربون بود
... یادش بخیر ...
کلاس پنجم: آقای مصطفی حسنوند که یکی از همرزمای دایی وهابم، که توی جنگ
مفقود شده و هرگز اثری و خبری ازش برنگشت، بود و خیلی خیلی مهربون و شوخ
طبع بود ... هیچ وقت اون صحنه یادم نمیره که یه بار موضوع انشا "نامه ای
به یکی از عزیزان خود بنویسید" بود و من نامه ای به دایی وهابم نوشته
بودم و اون موقع نمی دونستم که ایشون همرزم داییم بوده و اشک توی چشاش
جمع شده بود وقتی داشتم انشا رو می خوندم ... یادش بخیر ...

هیچ نظری موجود نیست: