دنبالش بگرد ...

۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

آينده تاريك!!!

از وقتی این ترم شروع شده خیلی چیزا یاد گرفتم، تجارب زیادی رو کسب کردم، طوری که شاید برابر با تمام تجاربی باشه که از اول عمرم تا اول مهر88 کسب کردم ...
نمی دونم از چی بگم و از کی بگم و از کجا بگم؟! ...
از همون مزه تلخ حس مسئولیت شیرین بگم که گاهی آدمو گریه میندازه و گاهی روح آدمو به آسمونا میبره؟! ... از اوضاع دانشگاهمون بگم که شده مثل پادگان های نظامی دورافتاده که هر کسی رو میخوان تبعید کنن به اونجاها می فرستن؟! ... از اوضاع خفقان مسخره مملکتمون بگم که هر کی بخواد یه حرفی بزنه به چشم یه انسان ملحد و کافر و بی دین نگاش می کنن؟! ... از شورای صنفی بگم که نماینده دانشجوهاست اما دانشجوها قبولش ندارن؟! ... از زمونه ای بگم که با جبر خودش بین آدما فاصله های زیادی ایجاد می کنه؟! رفقا رو از هم دور میکنه؟! محبت بین فامیل ها رو کم می کنه؟! ...
از سلف غذاخوری دانشگاهمون بگم که اکثریت غذاهاش کیفیت پایین داره؟! و چیزی حدود 5 برابر ظرفیت خودش رو ساپورت میکنه؟! ...
از سرویس های ایاب و ذهاب دانشگاهمون بگم که معلوم نیست اتوبوس هاش چند ساله که از رده خارج شدن؟! و هنوز که هنوزه باعث دردسرهای زیادی واسه دانشجوها میشه؟! ...
از خوابگاه های شهرک بگم که همچنان به مثابه جزیره ای دورافتاده میمونه؟! ... از خوابگاه های خودگردان دخترانه اهواز بگم که معلوم نیست چندصدسال پیش ساخته شدن و اوضاع افتضاحی دارن(بخدا موندم این مسئولین اگه قرار بود دختر خودشون بره خوابگاه خودگردان، حاضر بودن بچشون رو بفرستن تو همچین خوابگاهی یا نه)؟! ... از خوابگاه های کوثر 1 و 2 بگم که چندبرابر ظرفیت استانداردشون، دانشجو توشونه؟! ... از خوابگاه نرجس بگم که تا سال گذشته یه انبار بود؟! ... از خوابگاه های رجایی و باهنر بگم که همیشه یا فاضلابشون مشکل داره یا شیرآلاتشون؟! ...
از اعضای شورای صنفی بگم که واقعاً برای کمک به دانشجو اومدن(هرچند که ممکنه گاهاً راه رو اشتباه رفته باشن) اما با یه خودشیرینی بعضی افراد کل زحماتشون هدر میره؟! ... از مسئولین دانشگاهمون بگم که جز برای منافع شخصی خودشون(حفظ آبرو، پست و مقام و حقوق بیشتر) کار نمی کنن؟! ...
از حراست دانشگاهمون بگم که مثل سازمان اطلاعات کشور، واسه هر کسی که ازش خوششون نیاد به راحتی پرونده سازی می کنن و چنان ترسی رو به دل جامعه دانشجویی ما انداخته که خیلی از دانشجوها رو به مترسک های بی روح تبدیل کرده؟! ...
از همکلاس هایی بگم که پشت سرت و جلوت هزار حرف واست درمیارن و بهت میگن؟! و وقتی هم از دستشون ناراحت میشی بهشون گلگی می کنی، تازه یه چیزی هم طلبکارن و باهات قهر می کنن؟! ...
از اساتیدی بگم که هنوز رفتار اجتماعی و طرز برخورد درست به یه دانشجو رو بلد نیستن؟! ...
از دانشجویی بگم که امکانات توی خوابگاه رو که برای خودشه تخریب میکنه؟! ...
از آدمایی بگم که واسه حفظ پست و مقام ناچیزی که توی دانشگاه بدست آوردن، حاضرن هر خفت و خواری رو به خودشون بقبولونن؟! یا از اون دانشجویی بگم که جاسوس مدیریت، حراست، نهاد رهبری، معاونت دانشجویی، اداره اسکان و امور فرهنگیه و دوستان خودش رو می فروشه؟! ...
از اون سردبیری بگم که اونقدر غرور داره که تا وقتی رک و واضح چیزی رو بهش نگی، متوجه آنچه در اطرافش میگذره نمی شه؟! و به عواقب حرف ها و کاراش اصلاً فکر نمی کنه؟! ... یا از اون سردبیری بگم که یه گروه بزرگ نشریه درست کرده اما میخواد هرجوری شده فقط حرفا و درد دلای خودشو تو اون نشریه بزنه؟! تازه این درحالیه که قلمش در برابر قلم اکثر اعضاش خیلی ضعیف تره و اصلاً هم انتقادپذیر نیست؟! ...
یا از خودم بگم که هنوز نتونستم راهم رو انتخاب کنم؟! و به یه هدف بچسبم؟!
یه روز تصمیم می گیرم که فقط بچسبم به درس و تا دکترام رو نگرفتن بی خیال درس نشم ...
یه روز تصمیم می گیرم که بچسبم به ورزش(که حتی هنوز نمیدونم باید کدوم ورزش رو ادامه بدم...
یه روز می رم والیبال، یه روز می رم بسکتبال، یه روز می رم دوومیدانی و ...) و تا در حد تیم ملی نرسیدم دست از ورزش نکشم ...
یه روز تصمیم می گیرم برم تو کار سیاست و اونقدر فعالیت کنم تا به یه سمت والا تو مملکت برسم ...
یه روز تصمیم می گیرم که یه راه جدید رو باز کنم و در آینده یه انقلاب توی مردم ایجاد کنم ...
یه روز تصمیم می گیرم که برم تو کار مطبوعات و در آینده به خبرنگاری و سوژه و ... بچسبم ...
یه روز تصمیم می گیرم بزنم به خط دیانت و مذهب و اونقدر مطالعه کنم تا به اون حدی برسم که خودم بتونم دین و مذهبم رو با شناخت انتخاب کنم و خودم بتونم خیلی از خوب و بدها رو تشخیص بدم ...
یه روز تصمیم می گیرم که بی خیال همه این حرفا بشم و مثل خیلی از مترسک های بی روح نسبت به اطراف خودم بی تفاوت باشم و سرم تو لاک خودم باشه و یه جوری فقط این زندگی رو بگذرونم ...
وای خوای من ... آخه چرا من اینجوری شدم؟! دارم دیوونه میشم ... اگه تا چندوقت فبل نسبت به خیلی چیزا مثبت فکر می کردم و به روشنی آینده امید داشتم اما دیگه این روزا جز یه آینده تاریک چیزی رو نمی بینم :
آینده تاریک اوضاع خوب در دانشگاه رامین!!!
آینده تاریک استیفای حقوق دانشجو در دانشگاه رامین!!!
آینده تاریک حس مسئولیت پذیری یک دانشجو!!!
آینده تاریک پیشرفت در مملکت ایران!!!
آینده تاریک جمهوری اسلامی شدن کشور ایران!!!
آینده تاریک خودم در شناخت هدفم و راه زندگیم!!!
آینده تاریک ...
این پست بصورت اشتراکی در دل نوشته های محسن سیفی و بروبچه های دانشگاه رامین به ثبت رسیده.