دنبالش بگرد ...

۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

بازگشتي با كوله باري از درد و غم ...

سلام
سلامي با نهايت شرمندگي به خاطر عدم حضور مرتبم در وبلاگ ...
راستش بخوام دليلشم توضيح بدم ديگه خيلي تكراري ميشه ولي به خاطر اينكه افراد جديدي بيننده وبلاگم شدن بازم ميگم كه توي سايت دانشگاه ما سايت بلاگر باز نميشه و منم نميتونم پست بذارم مگه اينكه برم كافي نت يا اينكه مثل الآن خونه باشم ... و اگه الآن هم اين پست رو ميزنم هيچ بعيد نيست كه ديگه نتونم تا مدت زيادي پست بذارم ...
**********************************
من هنوز توي همون گيجي و سر درگمي توي زندگيم هستم و هنوز دليل خيلي چيزا رو نميدونم ؟! ... از تكنيك لبخند زدن هم كه "چرخ و فلك" بهم پيشنهاد كرده بود استفاده كردم ولي به نتيجه ايي نرسيدم ، البته لحظه ايي ميتونه كارساز باشه ولي وقتي آدم يه خورده تنها ميشه و يا فكرش آزاد ميشه و به همه جا پر ميكشه ، اونوقته كه دوباره يه عالمه سوالاي بي جواب به ذهنم بر ميگرده ...
راجع به بدبياري هاي خودم كه همچنان ادامه داره : از يه طرف اگه از ديدگاه خداجويي به قضيه نگاه كنم ، يه جورايي به عدالت خدا شك ميكنم كه چرا تا اين همه واسم بد بياري مياد ؟! در جوابم بعضيا هميشه ميگن :"خب تو هميشه هر وقت همچين احساسي پيدا ميكني به اين فكر كن كه افرادي هم هستن كه از تو خيلي اوضاعشون بدتره و اصلا خيلي چيزا كه تو داري اونا ندارن " كه من زياد به اين حرف اعتقاد ندارم چون به نظر من هر كسي بالاخره با توجه به موقعيتي كه توي اون قرار داره ، خانواده يا شهري يا محلي كه توي اون به دنيا اومده ، محله ايي كه توي اون زندگي ميكنه و وضعيت مادي و معنوي خانوادش بايد داراي يه حداقل امكانات و شرايطي باشه كه اگه كمتر از اون باشه حق اعتراض داره وگرنه اون چه فرقي با همون افراد پايين تر از خودش داره ؟؟؟ چون اون شرايطي كه گفتم ديگه دست خود آدم نيست و جبر زمونه است كه يه نفر كجا و در چجور شرايطي قرار بگيره ...
از طرفي ديگه اگه از ديدگاه اسلامي كه به ما ياد دادن نگاه كنم ميبينم كه اين آيين ميگه اگه شخصي تو تموم زندگيش بد بياري مياره همشون به گناه هاي خودش بر ميگرده و اينم ميگه كه عذاب اين دنيا صدها بار از عذاب آخرت آسون تره و اگه كسي توي دنيا به عذاب گناهاش برسه ديگه توي آخرت كيفري براي اون گناهاني كه عذابشون رو در اين دنيا ديده ، در نظر گرفته نميشه ...
ديدگاه دوم اميدوارانه تره ولي صبر بر همه اين مشكلات هم كار آسوني نيست و به قول شاعر "خرمن كوبيدن گاو نر ميخواهد و مرد كهن و كار هر بزي نيست !!!" ... نميگم تا الآن بر همه مشكلات صبر كردم ولي اگه حتي بر يك دهم اونا هم صبر كرده باشم ، اونقدر برام سخت و سنگين بوده كه : "توي آينه خودم رو مي ببينم كه چه زوده زود ... توي جووني غصه اومده سراغم و پيرم كرده " ...
يه سري ديگه سوالات بي پاسخم هم اينا هستن :
"چجور يه نفر ميتونه اونقدر خودش رو وقف ديگران كنه كه خانوادش باهاش احساس غريبي كنن ؟ و همواره يه پرده و حائلي بين زن و بچه هاش و خودش باشه ؟ اصلا اگه اين همه يه سري افراد رو دوست داره چرا با يه خانواده ديگه ازدواج كرده و با همونا وصلت نكرده ؟ اصلا چرا ازدواج كرده ؟ چرا احساس ميكنه هرجا خانوادش محتاج به محبتش هستند سعي ميكنه اون كمبود و نياز رو با پول حل كنه ؟ ولي واسه ديگران هيچ چيزي رو جايگزين محبت نميكنه ؟ ...
چطور بعضيا با وجود تمامي محبتي كه از همسر خودشون ميبينن به خاطر هوا و هوس ميرن سراغه كسي ديگه ؟ ...
چطور ميشه يه نفر كلي امكانات در اختيارش باشه و هيچ كمبود مادي نداشته باشه و از لحاظ مهر و محبت هم همينطور باشه ، اما هيچكدوم از اينا رو نبينه و به سراغه محبت جاي ديگه ايي بره كه نبايد بره ؟ چرا بعضيا از اطرافيانشون فقط الگوهاي بد رو ميگيرن ؟ كه تازه اونا رو هم به علت اراده ضعيف خودشون تا بدترين شكل پيش ميبرن ؟ ...
چطور ميشه يه نفر كلي به يه نفر ديگه ابراز علاقه كنه و همش بگه كه دوسش داره و حتي تا جايي كه از نبودنش گريش بگيره و تحمل ناراحتياشو نداشته باشه ، اما به راحتي در برابر كسي كه ميخواد ازش سواستفاده كنه و البته خودش هم اينو ميدونه ، اما چون از روز اولي كه اونو شناخته دوسش داشته نميتونه خودش رو در برابر خواسته هاش تسليم نكنه ، تسليم ميشه و يه كاري رو انجام ميده كه خودش از نهايت از خسران عملش به شدت ناراحت ميشه ؟ ...
چرا بعضيا نميتونن تفاوت بين عشق و علاقه و دوست داشتن رو بفهمن ؟ و از يه ابراز محبت برداشت هاي خيلي زيادي از ديدگاه عشق و علاقه ميكنن ؟ چرا همه چيز رو در اين قالب ميبينن ؟ ...
و و و خيلي "چرا" هاي ديگه ايي كه تو زندگي با اونا روبرو هستيم ...
و چطوري يه نفر با همه نوع آدمايي كه گفتم در حاليكه اونا رو هم دوست داره ، زندگي كنه ؟ يعني تا يه برهه از زمان اونا رو پاك و مقدس بدونه يا حداقل به خاطر اينكه دوسشون داشته اصلا شكي به اونا نداشته باشه ، بعدش اون "چرا" هاي بالا واسش پيش بياد ، اونوقت چطور بايد با اين "چرا" ها كنار بياد ؟ و آيا نبايد سوال كنه كه : چرا همه اينا يكجا بايد براي من پيش بياد ؟؟؟ ...