دنبالش بگرد ...

۱۳۹۱ شهریور ۱۵, چهارشنبه

تولد 5ساله شدن دل نوشته هام و تولد 25 ساله شدن خودم ... سیاه ترین روز تولد :-(


چهارسال پیش در چنین روزی یعنی روز تولد 21 سالگیم این وبلاگ رو با یه پست شاد و خوشحال کننده و خاطره انگیز افتتاح کردم ... اما امروز بعد از چهارسال از تولد این وبلاگ و در روز تولد 25 سالگیم که سیاه ترین روز تولد زندیگم بوده تا حالا اومدم و باید همچین پست غمگینی بزارم ... چهار سال پیش از یه وصال گفتم (هرچند که خداروشکر به سرانجام نرسید) و امروز از یه جدایی دارم حرف میزنم (که ای کاش به جدایی نمی رسید) ...:-( اما کاریش نمیشه کرد دیگه ... دست سرنوشته ... دنیا بالا و پایین داره و یه روز وصال داره و یه روز جدایی ... من میمونم جوونی تباه شدم و عمر تلف شدم و آینده برباد رفتم ... باید واقعا از امروز دوباره متولد بشم و همه چی رو از صفر شروع کنم ... با این تفاوت که دیگه زندگیم این بار با یه دل پیر شروع میشه نه یه دل جوون ... البته اصلا اگه دلی واسم باقی مونده باشه ... :-( توکل بر خدا !!! فردا هم عازم سفر مشهد هستم ... دل خیلی واسه امام رضا تنگ شده ... دعاگوی همگان هستم ... زیاد حوصله نوشتن ندارم اما هر سال روز تولدم یه پست اینجا میزارم و اینم از پست امسالم ... در آخر هم متن ترانه و لینک این آهنگ زیبا از معین رو واستون میزارم: وقتی که تو رفتی خورشید نمرده دریا و بیابان خدا دست نخورده وقتی که تو رفتی، قلبی نشکسته اشکم نشده سیل و مرا سیل نبرده وقتی که تو رفتی، وقتی که تو رفتی انگار نه انگار که از تو اثری بود انگار نه انگار که بیدادگری بود انگار نه انگار که عشقی به سری بود انگار نه انگار که در دل شرری بود وقیت که تو رفتی، وقتی که تو رفتی انگار که عشقی به دلی نطفه نبسته انگار که مستیم و سبویی نشکسته انگار که عمری بر باد نرفته انگار که در دل امیدی ننشسته وقتی که تو رفتی، چشم من خسته، بی خواب نمانده وقتی که تو رفتی، در سینه دل من، بی تاب نمانده برو برو که دگر آشنا نمی خواهم به درد خو گرفتم و دوا نمی خواهم تو قبله گاه منی، من ز قبله بیزام تو گر خدای منی، من خدا نمی خواهم ما چون ز دری پایی کشیدیم، کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست، نشیند از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم وقتی که تو رفتی با صدای معین

۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

پایان پرونده عشق در زندگیم :-( !!!


خدایا ! برای رسیدن به عشق تو گفتن یه راهش اینه که از عشق زمینی به عشق خدایی برسی ... اوایلش باورش نداشتم اما بعدها که با خودم فکر کردم دیدم که چرا که نشه ... اگه میگن حتما میشه ... پس باید به یه عشقی رو بیارم که به عشق خدایی نزدیکم کنه ... اینکارو انجام دادم و چقدر شیرین بود واسم ... تا حدودی تونستم به عشق خودت نزدیک بشم و روز به روز هم نزدیک تر میشدم ... چون به خودت توکل کرده بودم و خودت کمکم میکردی ... اما نمیدونم چی شد یهویی که عشق زمینی داره از دستم میره :-( ... من وقتی شروعش کردم با خودم عهد کردم که این اولین و آخرین باریه که از این راه میرم ... اگه به نتیجه رسیدم که چه خوب که هردو عشق رو بدست آوردم ... اگرم نرسیدم دیگه دنبالش نمیرم ... خدایا ! حالا الان ظاهرا پرونده این عشق زمینی که داشت منو به خودت نزدیک میکرد داره یواش یواش بسته میشه :(( ... با اینکه موفقیت آمیز بود تا اینجای کار اما با بسته شدنش باید اون رو به آرشیو سیاه زندگیم ببرم :-( ... بازم خدا رو شکر که تا همین جا تونستم به خدای خودم نزدیک بشم ... اما خداجون از اینجا به بعد کارم سخت تره ... به سر بالایی رسیدم و ممکنه کششم خوب نباشه و همه مسیری هم که اومدم دوباره به عقب برگردم ... پس خودت کمکم کن که به مسیرم ادامه بدم تا از سربالایی رد بشم !!! :-( خدای من ! من که تا اینجای کار از دنیا زیاد چیزی ندیدم پس کمکم کن که حداقل خشره الدنیا و الآخره نشم ... و زندگیم رو به امید آخرت خوب ادامه بدم ... هرچند که تا همین جا هم خیلی از آخرتم رو هم خراب کردم ...=((