دنبالش بگرد ...

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

آخه چرا ؟!

خیلی ها همش بهم میگن که این وبلاگم زیادی غمگینه ... باور کنید خودمم اصلا از این وضعیت راضی نیستم اما چیکار کنم ؟! این وبلاگ اسمش دل نوشته است و یعنی درد دلهای منه که به تحریر در میاد و متاسفانه زندگی من هم زیاد خوش نیست که بخوام از خوشی ها و شادی ها بنویسم ... این مدت هم که اصلا نیومدم چیزی بنویسم دلیلش این بوده که زندگیم یکنواخت بوده و نه غم چندانی داشتم و نه شادی چندانی ... این پستم هم به سبک سوالیه ... هر سوال مربوط به یه ماجرا در زندگیم میشه که به دلیل مسائل امنیتی از مطرح کردن ماجراها صرفنظر می کنم و اینطوری نوشته هام حالت عامی تری میگیره و ممکنه کسی که این سوالا رو میخونه خودش هم با این سوالا در زندگیش روبرو باشه ... واقعا به این سبک عادت کردم و فکر میکنم که سبک جذاب و موثرتری هم هست هرچند که من قبلا هم گفتم که این وبلاگ رو برای بازدید کننده نزدم و فقط جاییه واسه ثبت قسمتهایی از زندگی من ...
چقدر میخوایم از حقیقت فرار کنیم ؟!مگه ماها ادعامون نمیشیم که مسلمونیم ؟! و شیعه علی هستیم ؟! خب مگه علی هم نگفته همیشه در زندگی به دنبال حق و حقیقت باشید ؟! و هرگز در برابر ناحق سکوت نکنید حتی اگه به ضررتون باشه ؟! پس چرا ماها اینقدر از حقیقت فرار میکنیم ؟! و از رویارویی با آن می ترسیم ؟! آخه چرا وقتی حقیقت رو میبینیم و اونو درک می کنیم ، براحتی اونو انکار می کنیم ؟! و ناحق رو می پذیریم ؟! این ظلم نیست ؟!
چرا خیلی کسایی رو که اطرافمون هستن درک نمی کنیم ؟! چرا کسایی رو که دوست داریم مستقیم بهشون نمی فهمونیم ؟! و چرا اونایی رو که دوسمون دارن و مستقیم بهمون می فهمونن ، نمیخوایم درک کنیم ؟! چرا اختلاف سنی معمولا مانع ارتباط درست بین ماها میشه ؟!
نمیدونم به جبر زمونه معتقدید یا نه !؟ من یکی که تقریبا برام ثابت شده که قسمتهایی از زندگی که حتی ممکنه مهمترین قسمت زندگی ما باشه و روی بقیه قسمتهای زندگیمون تاثیر بذاره ، کاملا از طریق جبر زمونه به ما تحمیل میشه و ما هیچ تاثیری روی اونا نمیتونیم بذاریم ... البته نویسنده وبلاگ داستان کوتاه به این معتقد نیست و میگه که همه چی به اعمال و رفتار ما در طول زندگی بر میگرده و اگه مثلا مشکلی در طول زندگی برای ما پیش میاد ناشی از یه رفتار یا یه تفکر در گذشته ما بر میگرده ... خب دیگه بالاخره هرکی نظری داره ... به هرحال من بازم سوالام در این زمینه مطرح میکنم : آیا اینکه من مثلا در فلان خانواده خوب یا بد و با فلان روش تربیتی خوب یا بد به آینده معرفی میشم ، جبر زمونه نیست ؟! اصلا بحث من این نیست که خانواده خوب یا بد هستند ... کلا میگم چرا بعضی ها باید در فلان خانواده به دنیا بیان ؟! و با فلاش روش تربیتی بزرگ بشن ؟!
چرا کسی که در جامعه ما سرشار از احساس باشه باید از همه بیشتر به مشکل بربخوره ؟! و بیشتر سرخورده بشه ؟! اونقدر که گاهی از احساس بیزار بشه ؟!
من میخوام بدونم که ما کدام دستور اسلام رو رعایت میکنیم ؟! مگه ما مسلمان نیستیم ؟! مگه نباید تعالیم الهی رو بیاموزیم و اجرا کنیم ؟! اسلام یه دین همه جانبه است و باید اون رو همه جانبه بنگریم ... مثلا قرآن ثروت اندوزی رو نفی میکنه اما از طرف دیگه مردم رو به انفاق و کمک به فقرا و نیازمندان و ... دعوت میکنه ، پس میفهمیم که در واقع خدا مردم رو دعوت میکنه که در زندگی تلاش کنند و ثروتمند شوند تا هم خود به آسایش برسند و هم به مستمندان کمک کنند تا آنان نیز به آسایش برسند ... آه آه آه که اگر ما دستورات اسلام واقعی (یعنی دستوراتی که از قرآن و احادیث گرفته میشه نه اسلامی که امروزه در جامعه ما عرضه شده و اصلا بویی از اسلام نبرده) رو به اجرا در بیاوریم چه جامعه موفق و سعادتمندی خواهیم داشت ...