دنبالش بگرد ...

۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

استراحت يكي دو روزه ...

سلام
مدتي بود به خاطر مشغله هايي كه توي دانشگاه داشتم نتونستم اصلا به اينترنت سر بزنم ... حالا دوباره برگشتم ...
بعد از پايان هفتاه پژوهش تو دانشگاه و اتمام مشغله هام چهارشنبه بود كه رفتم خونه تا چند روزي از مشكلات و مشغله هاي دانشگاهي آزاد باشم ...
به محض اينكه رسيدم اونجا متوجه شدم كه پسرداييم كه داره توي كانادا درس ميخونه (علي فتح الهي) اومده ايران و قراره كه پنجشنبه صبح بره . منم كه خيلي مشتاق ديدن خودش و خانوادش بودم صبح زود پا شدم و رفتم قبل از حركت ديدمشون كه چندتايي هم عكس گرفتيم (سر فرصت عكسا رو هم براتون نمايش ميدم ) و اين اولين لحظات سفرم خيلي خوب شروع شد ...
البته اين مدت كه رفتم فقط 2 ساعتش توي خونه خودمون بودم و بقيش رو تو منزل پدربزرگم و همچنين توي مراسمات چندتايي حاجي از فاميلامون بودم ...
هواي شهرمون هم بس ناجوانمردانه سرد بود بطوري كه استخواناي آدمم ميلرزيد و ياد حرف بعضي اساتيد افتادم كه وقتي من توي اهواز با پيراهن آستين كوتاه سر كلاساي 8 صبح ميرفتم از اين طرز لباس پوشيدن من اظهار تعجب ميكردن ... اگه اونا هم لحظاتي توي اين شهر ما بودن ديگه از اين كار من تعجب نميكردن ... اي كاش ميشد با عكس سرما رو هم نشون داد ... _عكس_ !!!
يكي دو كتاب و جزوه هم با خودم برده بودم خونه به خيال اينكه بشينم درس بخونم كه اونقدر اينور و اونور رفتم كه وقت نشد حتي يك صفحه درس بخونم ...
خيلي دوست داشتم كه شب يلدا رو هم كنار خانواده ميگذروندم اما به خاطر غيبت هاي زيادي كه در طول هفته پژوهش داشتم اگه شنبه رو هم غيبت ميكردم يكي از درسام حذف ميشد ... به خاطر همين مجبور شدم برگردم دانشگاه ...
اميدورام كه مزه شب يلدا توي دانشگاه رو هم بتونم به خوبي حس كنم ...

۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

سرگذشت يوزارسيف ...

سلامي دوباره به همه دوستان عزيز خودم
امروز ميخوام يه كمي راجع به فيلم "يوسف پيامبر" واستون صحبت كنم . البته من بيننده كامل اين سريال نيستم ولي به عنوان يه كسي كه اثرات اين فيلم رو در افراد ميبينه ميخوام حرف بزنم .
اين جمعه بصورت اتفاقي (لحظه پخش سريال) رفتم توي سالن تلويزيون كه با سالن كاملا پر از جمعيت روبرو شدم و بعد متوجه شدم كه سريال يوسف پيامبر در حال پخشه ... خلاصه من از اواسط سريال رسيده بودم ولي تا آخرش رو نگاه كردم و يه نقدهايي به ذهنم اومد كه اونا رو هم به شما بگم و ببينم نظر شماها چيه :
اول اينكه توي اين سريال چهره افرادي كه توي قرآن بد جلوه شده اينجا بصورت افراد مظلوم و بيچاره اي كه از كاراشون به شدت پشيمون هستند نمايش داده شد . مثلا زليخا كه بر اساس قرآن يه زن كاملا بالهوس بوده اينجا نقش يه زن عاشق دلباخته كه تو عشقش كاملا صادقه نشون داده شده . يا هميني كه توي اين قسمت مرد كه يه فرعون ظالم بوده اينجا وقتي ميميره صحنه مرگ و مراسم تشييعش به قدري غم انگيز نشون داده ميشه كه بيننده رو به گريه مياندازه و ... كه من چون سريال رو كاملا نديدم نميتونم راجع به اون كامل قضاوت كنم .
البته من نميخوام بگم كه قرآن درست ميگه يا اين سريال ولي منظورم اينه كه به گفته سازندگان اين فيلم بر اساس قرآن ساخته شده در حالي كه در پاره ايي اوقات تنقض ديده ميشه ؟؟؟!!!! ....
البته حالا ميخوام بدونم واقعا اين سريال چرا اينقدر طرفدار داره ؟؟؟
آيا بيننده به اصل داستان علاقه داره ؟ و ميخواد بدونه كه واقعيت چي بوده ؟
يا اينكه بيننده از كارگرداني و اجراي فيلم خوشش اومده ؟
يا شايد بيننده به بازيگرهاي اين سريال علاقه منده ؟
و "آيا" هاي ديگه ايي كه من اونا رو نميدونم .
چيزي كه من اينجا بين دانشجوها ميبينم اينه كه اكثريت به خاطر اجراي خوب توسط بازيگران محبوب و بعد از اين اكثريت به خاطر روشن شدن واقعيت فيلم رو ميبينن . البته دلايل ديگه ايي هم وجود داره كه اونا زياد طرفدار نداره ...
حالا من ميخوام كه نظر شماها رو هم راجع به اين موضوع بدونم ؟؟؟

۱۳۸۷ آبان ۲۹, چهارشنبه

سوالات بي پاسخ ...

قبلا وقتي از يكي ميشنيدم كه ميگفت : "من خيلي آدم بدشانسي هستم و تو زندگيم همش بدبياري ميارم اونم پشت سر هم نه غير متوالي . اما موقع دوران خوشي كه ميشه خيلي زود تموم ميشه ..." ميگفتم اينا چقدر آدماي افسرده ايي هستن و همش زندگي رو با ديد بد نگاه ميكنن ... فكر ميكنن چون بزرگ شدن بايد حرفاي گنده تر از خودشون بزنن و همش بگن كه "من بدشانسم !" ...
اما حالا ميبينم كه خودمم دارم به همون مراحل از زندگي ميرسم اما چون خودم ميدونم چه افكاري راجع به همچين آدمايي هست خجالت ميكشم كه بخوام از اين حرفا بزنم ولي از طرف ديگه فكرشو ميكنم ميبينم اين قانونه طبيعته كه همش يه دوران براي افراد زيادي تكرار ميشه و بزرگترا همش نصيحت ميكنن و نكات تجربي خودشون رو به كوچكترا ميگن و كوچكترا هم همش انكار ميكنن و ميخوان كه خودشون حتما تجربه كنن تا بفهمن ...
حالا اين همه دارم مقدمه ميگم واسه اينه كه بگم بدبياري هاي زندگيم شروع شده و آخرينش بر ميگرده به قضيه ازدواجم كه الان ديگه همه چي به هم خورد و ... اصلا دوست ندارم كه بخوام مسائل اينقدر خصوصي رو اينجا بگم ولي چون اينجا ميتونم درد دل كنم ، ميخوام در همين حد بگم كه ديگه همسري برام وجود نداره ... دلايلش هم بماند ......
يكي از زيباترين دعاهايي كه تا حالا شنيدم اين دعا بوده : "الهم افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين" كه واقعا آدم وقتي به بن بست ميرسه و اين دعا رو به لب مياره آرامش عجيبي بش دست ميده و اينم برميگرده به "الا بذكر الله تطمئن القلوب" ...
و حالا اينجا هم ميخوام يه چيزي رو بگم كه هركي بتونه در اين رابطه بهم كمك كنه واقعا ازش ممنون ميشم :
اينكه چرا بعضي بن بست ها بايد تو زندگي آدم بوجود بياد ؟ چرا بايد همشون متوالي و پشت سر هم باشن ؟ اصلا بن بست هايي كه ديگران اون رو بهت تحميل ميكنن و خودت هيچ نقشي در اون بدبياري ها نداري ، حكمشون چيه ؟ پس اراده و اختيار چي ميشه ؟
چرا اونايي كه توي زندگيشون در عمل به هيچي مقيد نيستن و همش به لذت ها و خوشي هاي آني فكر ميكنن بيشتر پيشرفت ميكنن و بيشتر از اين دنيا لذت ميبرن ؟ و در مقابل اونايي كه مقيد به مسائل انساني هستن بايد جور اين پايبنديشون رو بكشن و نه به پيشرفت برسن و نه لذت دنيايي ؟
چرا كسايي كه آدم دوسشون داره ، ازشون بدي ميبينه اما اونايي رو كه حتي به ذهنش خطور نميكنه بهش خوبي ميكنن ؟ اصلا چرا كسي رو كه دوست نداري اون دوست داره ولي كسي رو كه تو دوسش داري اون دوست نداره ؟ چرا توي اين دنيا هر كسي فقط به فكر خودشه ؟ پس حس ديگر دوستي كجا معنا پيدا ميكنه ؟ چرا بعضي ها فرق بين عشق و دوست داشتن رو نميفهمن ؟ و و و ... خيلي چراهاي ديگه كه هنوز كسي رو پيدا نكردم كه بهشون جواب بده ...

۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

بن بست زندگی ...

سلام به همه عزیزان خودم
حتما با دیدن اینکه من اینجا پست زدم دارید تعجب میکنید ... حقم دارید . چون اینقدر نمیام آپلود کنم دیگه شما هم اصلا انتظاری ندارید . ولی باور کنید کار با بلاگر به خصوص توی دانشگاه ما خیلی سخت و تقریبا میشه گفت که عملا امکان پذیر نیست . همین الانش هم اومدم اهواز آپلود کنم .
توی زندگیم به یه جور بن بست و تهی بودن رسیدم ... یه جور بی برنامه بودن برای آینده ... نمیدونم اسمشو چی بذارم ولی از همه چیز و همه کس خسته شدم ... اصلا نمیتونم درس بخونم ... نمیتونم روی درسا تمرکز کنم ... واقعا وقتی میگن توی این دنیا همه چیز نسبیه راست میگن ... راجع به هیچی و هیچ کس نمیشه بطور قطع و 100درصد اضهار نظر کرد ... آخه واقعا چرا باید توی این دنیایی که پایه و اساسش از دروغ و دورنگی درست شده ، زندگی کرد ؟؟؟
البته تو دانشگاه درس که نمیخونم اما سعی میکنم اونقدر خودمو با فعالیت های مختلف ورزشی - فرهنگی و تا حدودی علمی ولی غیر درسی سرگرم کنم که کمتر به این مسائل فکر کنم و همش اعصابم خورد باشه و بخوام غصه و حسرت بخورم . البته وقتی سر کلاسا هم میرم خیلی تو کلاس به درس توجه میکنم تا همونجا بتونم درسا رو یاد بگیرم و درسامو نذارم آخر ترم فقط با حفظ کردن پاس کنم ...
شاید در این حینی که خودمو دارم سرگرم میکنم با گذشت زمان و کسب تجربه بتونم جواب سوالامو پیدا کنم و هدفمو از زندگی هم مشخص کنم ...
خیلی خوشحالم که دوباره به بلاگر تونستم سر بزنم .

۱۳۸۷ مهر ۲۲, دوشنبه

وطن ...

سلام
هیچوقت فکرش رو هم نمیکردم که تو بلاگر این همه غیر فعال بمونم البته دلیلش هم سایت دانشگاهمون بود که اصلا بلاگر رو بالا نمی آورد . الان هم اومدم کافی نت و دارم اینا رو مینویسم .
حالا بعد از این همه مدت یه مطلب توپ براتون آماده کردم :
چند روز پیش دوست عزیزم (نویسنده وبلاگ چرخ و فلک که لینکش همین بغل وجود داره) یه اس ام اس برام فرستاد که یه شعر قشنگ به مضمون زیر بود :
وطن یعنی صف و نون و صف شیر
وطن یعنی همش درگیر و درگیر
وطن یعنی همین بنزین ، همین نفت
همین نفتی که توی سفره ها رفت
وطن یعنی تمام سهم ملت
یه تکه نون و باقی هم خجالت
وطن یعنی که اصلاحات چینی
وطن یعنی که روز خوش نبینی
وطن یعنی همین آیینه دق
وطن یعنی خلایق هرچه لایق !
وطن یعنی تحمل ، تاب ، طاقت
وطن یعنی حماقت در حماقت !
این شعر یکی از زیباترین شعرایی هست که تا حالا در وصف وطن شنیدم ...
هرکی هم که اعتراض داره و معتقده که این شعر بیخوده ، بگه که کجاش ممکنه دروغ یا بیخودی باشه ؟؟؟!!! ...

۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

بهشت زير پاي مادران است ...

واقعا هر چي از خوبي هاي مادرا بگيم كم گفتيم .
آدم بعضي موقع ها خيلي چيزا رو ميگه اما بهشون باور نداره تا اينكه يه روز به عينه خودش به اون حرف ميرسه .
مثلا من خودم شايد يه روزايي فكر ميكردم كه اگه تنها بخوام زندگي كنم و مستقل باشم مشكلي ندارم و به راحتي ميتونم اينكارو بكنم اما حالا كه چند وقتيه زندگيه دانشجويي رو دارم تجربه ميكنم ميفهمم كه اون افكار همش پوچ و بيخود بوده .
به خصوص كه الان توي اين يه هفته دانشگاهمون هيچ خدماتي رو ارائه نميده حتي سلف هم تعطيله !!!!!
همين ديشب ميخواستيم يه شام درست كنيم كه 5 - 6 نفري با هم به زور تونستيم چندتا همبرگر رو بسوزونيم تازه سحري هم كه ميخواستيم درست كنيم فقط تونستيم چندتا سيب زميني نپخته بخوريم و هنوز معلوم نيست كارمون به افطار ميكشه يا نه ....
تازه اين يه قسمت داستانه ، هنوز يه روز نشده لباسام كثيف شده و هول و ولاي شستنشون تنمو داره ميلرزونه ....
و اين داستان ها همچنان ادامه داره !!!!!
آرزو ميكردم كه اي كاش تو خونه بودم .... !

۱۳۸۷ مهر ۲, سه‌شنبه

آزادي بيان

میخوام یه مطلب جالب راجع به آزادی بیان بهتون نشون بدم .
این مطلب رو از وبلاگ چرخ و فلک گرفتم .
واسه دیدن این مطلب میتونید اینجا کلیک کنید .
امیدورام این مطلب براتون جالب باشه .

دولت الکترونیک !!!

سلام
واقعا نمیدونم تا کی باید حسرت بخوریم ...
عجب دولت الکترونیکی داریم ما !!!!
انتخاب واحد ما مثلا الکترونیکی بود و همون طور که قبلا هم گفتم چشمم از این انتخاب واحد اینترنتی آب نمیخورد و میدونستم که به جایی نمیرسه و باید در نهایت توی این ماه رمضونی روزه ام رو بخورم برم اهواز تا کارام درست شه .
رشته ما چون اولین ورودی های تو دانشگاهمون هستیم باید واحد هایی که گروه ارائه میده بگیریم . از این واحدای مشخص شده 3 تاش ارائه نشده و از ما بقی هم 3 درس 3 واحدی تداخل داشت یعنی 9 واحد از کل اون واحدای ارائه شده میپرید . تازه برای بعضی دانشجوها هم مثل خودم اصلا فقط همون 3 درس دارای تداخل ارائه شده بود یعنی من فقط میتونستم 3 واحد بگیرم !!!!!!!
خلاصه ما هم مجبور شدیم پاشیم و بریم دانشگاه تا هم این مشکل رو رفع کنیم و هم دنبال خوابگاه باشم که دومی متاسفانه انجام نشد .
اما خوشبختانه اولی با حضور مستقیم در دانشگاه و یک روز تا ظهر دوندگی حل شد .
به امید روزی که در یک دولت الکترونیک ! و صادق ! زندگی با آرامش !!! داشته باشیم .

۱۳۸۷ شهریور ۲۷, چهارشنبه

سيستم سر كاري ملت ...

دانشگاه ما شروع تاريخ انتخاب واحد اين ترم رو از 28 شهريور اعلام كرده بود .
من امروز همين طوري گفتم برم يه سري به سيستم سماي دانشگاه بزنم ببينم كه ديدم انتخاب واحد فعال شده . بعد كه شروع به انجامش كردم متوجه شدم كه هنوز ليست دروس ارائه شده كامل نيست و تازه متوجه شدم كه اين فعال شدن سيستم فعلا سر كاري بوده و تا فردا نميشه كاري انجام داد .
اصلا تو همه جا همين جوريه .... سازمان سنجش كشور كه ديگه سرآمد همه اينهاست (از لحاظ اينترنتي بودن برنامه ها) مثلا اعلام ميكنه كه قراره پس فردا فلان نتايج اعلام بشه ، اونوقت ميبيني كه يك روز قبلش يهو نتايج اعلام شده و نمونه هاي بسيار زياده ديگه ايي كه همه كساني كه تو ايران هستن با اون آشنا هستن .
البته مردم ما هم به اين روال عادت كردن و زياد به اخبار و اطلاعات مسئولين كاري ندارن و سعي ميكنن خودشون همواره محكم كاري بكنن تا از قافله جا نمونن .

۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه

تاريخ تولد به ياد ماندني ...

خوشحالم كه اين وبلاگ تاريخ تولدش مصادف با يه خاطره رويايي در زندگيمه :
روزي كه من اين وبلاگ رو ايجاد كردم ، روزي بود كه من به جمع متاهلين پيوستم . توي اين روز بود كه من در مراسم خواستگاري از همسرم ، جواب بله گرفتم و خوشحالم كه اين اتفاق در ماه مبارك رمضان اتفاق افتاد .

آغاز به كار روزنوشت من ...

سلام
من محسن سيفي متولد 1367 ، اهل لرستان و شهرستان سلسله ، دانشجوي رشته اقتصاد كشاورزي در دانشگاه كشاورزي و منابع طبيعي رامين اهواز هستم كه كلي آرزوهاي بزرگ دارم و ميخوام كه از دهكده كوچك جهاني شروع كنم تا بتونم پله هاي ترقي رو همواره با موفقيت طي كنم .
من هميشه تو ادبيات مشكل داشتم پس اگه ديديد كه اشكال دستوري دارم زياد سخت نگيريد . البته اگه بهم انتقاد كنيد خوشحال ميشم . چون موفقيت با استفاده از رويارويي با انتقادات حاصل ميشه .
اميدورام كه بتونم به كمك همه كساني كه اونها رو دوست دارم و اونها هم منو دوست دارن بتونم در زندگيم پيشرفت كنم .