دنبالش بگرد ...

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

کمیته داوطلبی ورزشی دانشجویان


جاتون خالی ما یه هفته گذشته رو توی بابلسر بودیم ... من به عنوان تنها نماینده دانشگاهمون واسه شرکت در دهمین المپیاد ورزشی دانشجویان پسر سراسر کشور در دانشگاه مازندران(که این دانشگاه توی بابلسر هست) رفته بودم اونجا ...
راجع به چند و چون مسابقم توی وبلاگ دانشگاهیم یه پست نوشتم که دعوت می کنم اگه دوست داشتید اون رو هم اینجا بخونید ...
از همون اولی که وارد ستاد برگزاری مسابقات شدیم چون تنها بودم به فکر پیدا کردن دوست جدید و یا فعالیتی برای پر کردن اوقات فراغتم توی این یه هفته بودم که متوجه یه غرفه به اسم کمیته داوطلبین توی ستاد شدم و فوری رفتم سراغش که ببینم چه خبره اونجا ... این کمیته از بین دانشجویان عضو می گیره و در برگزاری مسابقات مختلف ورزشی در وزارت علوم شرکت می کنه و به عنوان یه رکن اساسی در برگزاری و اجرای مسابقات کمک می کنه ... خلاصه ما هم یه اسمی نوشتیم و رفتیم سراغ کارای خودمون ... از قضا اتاقی که واسه اسکان به ما داده بودن همسایه اتاق همین داوطلبین بود ...
خلاصه ما در طول این یه هفته در کنار این دوستان در فعالیت های اجرایی این مسابقات کمک می کردیم و در کنار هم بودن خیلی برام جالب بود ... ارتباط خیلی صمیمانه بین این اعضا و بدون هیچ انتظار دستمزدی باعث شده بود که یه فضای گرم و زیبایی بین بچه ها بوجود بیاد ... اول از همه باید از دکتر اندام مسئول کمیته داوطلبین در وزارت تشکر کنم که خیلی بهم کمک کرد و لطف هم کرد که بهم اجازه داد تا هم به عنوان ورزشکار و هم به عنوان داوطلب در این دوره از بازی ها شرکت داشته باشم ... بعد از از اون هم از آقای بسطامی تشکر می کنم که در روز اول توضیحات خیلی خوبی در مورد کمیته بهم داد ... بعد هم باید از دوستان عزیزی یاد کنم که حضور در این جمع صمیمانه برام یه افتخار بود و در طول این مدت خیلی در کنار اون ها بهم خوش گذشت ...
احمد که بچه باهوش و زیرکی و بود و تا حدودی از بقیه ساکت تر و کم حرف تر ...
احسان که رشتش ریاضی بود و تا حدودی از بقیه شیطون تر و پرحرف تر ... همش هم به من می گفت چطوری آقای پرنده (چون توی ماده پرش شرکت کرده بودم) ...
مجتبی که اونم در ظاهر ساده و کم حرف بود اما پاش که بیافتاد اند هرچی شیطون بازی بود ...
محمدرضا که کلی تو بازی کردن های شبانه ادعاش می شد و همش می خواست که خیلی سر باشه اما خب همیشه که نمی شه برتر بود !!!
مرتضی پسر!!! که همش توی حرف زدناش می خواست یه جوری سر کارت بذاره و بهت بخنده و وقتی این روزای آخر فهمید که من 67 هستم کلی تعجب کرد حالا نمی دونم بازم داشت سر کار می ذاشت یا جدی جدی تعجب کرد ...
آقا حسن خسروی که از بچه های شمال بود و عکاس کمیته بود و چند روز پیش هم امتحان استخدامی داشت و کلی استرس ...
آقای حبیبی عزیز که بچه ساکت و مذهبی بود و توی رشته دو و میدانی هم کمک می کرد و آدم از آرامش چهرش جون می گرفت ...
کسری هم که از نیروهای دو و میدانی بود از بچه های دانشگاه مالک اشتر اصفهان بود که بین اون جمع اون تنها کسی بود که کارشناسی بود و ترمش ار من پایین تر(آخه بقیه بچه ها یا همه تموم کرده بودن و یا ارشد بودن) ...
سعید آقا هم که این اواخر(البته واسه من اواخر بود چون من به ناچار قبل از اتمام مسابقات بچه ها رو ترک کردم) به جمعمون اضافه شد و شب که توی بازی قرعه تنبیه به اسم اون در اومد من یه لایی حسابی از زیر پاهاش کشیدم که البته چشماشم بسته بود بنده خدا و کلی اذیتش کردیم آخر شبی ... داداش سعید امیدوارم که از ما ناراحت نباشی ...
مجتبی و مهدی هم که با سعید به جمعمون اضافه شدن و خاطره چندانی ازشون ندارم اما بچه های خیلی مودب و ساکتی بودن ...
رضا جان شیخ یوسفی که از نیروهای بسکتبال بود خیلی پسر باحالی بود و همون روز اول توی یه قرعه کشی یه ربع سکه برنده شد ... نوش جونش باشه ...
محسن هم که با رضا از بچه های بسکتبال بود و از ایشون هم خاطره چندانی ندارم ...
دوتا از بچه های بابلسری هم بودم که اسمشون یادم نیست اما از نیروهای قایقرانی بودن و یکیشون خیلی شیطون اون یکی هم آروم بود شخصیتی ... (اگه یه وقت خودشون این مطلب رو خوندن اسمشون رو بگن تا اینجا اضافه کنم)
محمد آقای جنتی هم که یه خورده عصبی بود و زود صبرش سر میومد و بچه ها هم به همین خاطر یه خورده سر به سرش می ذاشتن ... با این وجود پسر مهربونی بود ...
امیر آقای منتظری هم که همش پرسش نامه های خودش و خانمش رو به ما می داد که پر کنیم ... اما خیلی خوب بود ... من ازش خیلی چیزا یاد گرفتم ...
آرمان هم این قبل از رفتن من نمی دونم یهو کجا غیبش زد و دیگه ندیدمش پسر بازیگوش و مهربونی بود ...
آقای جمشیدی هم که از بچه های همون دانشگاه مازندران بود خیلی شخصیتی بود و کمتر با بقیه بچه ها بود و بیشتر با بالا بالاها می پرید اما موقعی هم که بود خندون بود ...
و خلاصه اگه اسم بقیه بچه هایی که یادم رفته ازشون معذرت می خوام و اگه بیان و اسمشون بگن اسمشون رو اضافه می کنم ... خاطرات از بچه ها هم خیلی زیاده(که اینجا چون جاش نیست نمی شه زیاد توضیح بدم چون خستتون می کنه و تا همین الانش هم خیلی پست طولانی شد) طوری که من قبل از رفتن خیلی واسم سخت بود که ازشون دل بکنم و موقع خداحافظی تو روشون می خندیدم اما تو دلم بغضم داشت می ترکید و چیزی نمونده بود گریم بگیره ... واسه همین لحظات آخر رو سعی کردم زیاد چشم تو چشمشون نیافته که گریم بگیره و زودی رفتم ...
الان که عکس زیادی ندارم اما حتما یه تعدادی هم عکس به ان مطلب اضافه می کنم ...
دلم واسه کمیته خیلی تنگ می شه و امیدوارم به زودی بازم بتونم ببینمشون ...
راستی از افرادی هم که می خوان عضو این کمیته بشن دعوتشون می کنم که واسه ثبت نام به این سایت مراجعه کنن :
www.iusva.com

۴ نظر:

علی فتح‌اللهی گفت...

عالیته خیلی خوشحالم که ورزش می کنی و در فعالیتهای اجتماعی هم شرکت می کنی موفق باشی

ناشناس گفت...

با سلام و خسته نباشيد
دامنه seyfi.ir زيبنده شماست.
در صورت تمايل مي توانيد آن را خريداري نماييد.
جهت كسب اطلاعات بيشتر مي توانيد با شماره 09151075474 تماس بگيريد.
با تشكر

ته تغاری گفت...

سلام ممنون از این همه لطف

محسن سیفی گفت...

سلام علی جان
آره دیگه ... تنها راه موفقیت در اینگونه جامعه ایی تجربه فعالیت های اجتماعی و آزادانه ست ...
ممنونم آقای ناشناس ... انشاءالله راجع بهش فکر می کنم ...
ته تغاری جان قابلت رو نداشت ...