قبلا وقتي از يكي ميشنيدم كه ميگفت : "من خيلي آدم بدشانسي هستم و تو زندگيم همش بدبياري ميارم اونم پشت سر هم نه غير متوالي . اما موقع دوران خوشي كه ميشه خيلي زود تموم ميشه ..." ميگفتم اينا چقدر آدماي افسرده ايي هستن و همش زندگي رو با ديد بد نگاه ميكنن ... فكر ميكنن چون بزرگ شدن بايد حرفاي گنده تر از خودشون بزنن و همش بگن كه "من بدشانسم !" ...
اما حالا ميبينم كه خودمم دارم به همون مراحل از زندگي ميرسم اما چون خودم ميدونم چه افكاري راجع به همچين آدمايي هست خجالت ميكشم كه بخوام از اين حرفا بزنم ولي از طرف ديگه فكرشو ميكنم ميبينم اين قانونه طبيعته كه همش يه دوران براي افراد زيادي تكرار ميشه و بزرگترا همش نصيحت ميكنن و نكات تجربي خودشون رو به كوچكترا ميگن و كوچكترا هم همش انكار ميكنن و ميخوان كه خودشون حتما تجربه كنن تا بفهمن ...
حالا اين همه دارم مقدمه ميگم واسه اينه كه بگم بدبياري هاي زندگيم شروع شده و آخرينش بر ميگرده به قضيه ازدواجم كه الان ديگه همه چي به هم خورد و ... اصلا دوست ندارم كه بخوام مسائل اينقدر خصوصي رو اينجا بگم ولي چون اينجا ميتونم درد دل كنم ، ميخوام در همين حد بگم كه ديگه همسري برام وجود نداره ... دلايلش هم بماند ......
يكي از زيباترين دعاهايي كه تا حالا شنيدم اين دعا بوده : "الهم افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين" كه واقعا آدم وقتي به بن بست ميرسه و اين دعا رو به لب مياره آرامش عجيبي بش دست ميده و اينم برميگرده به "الا بذكر الله تطمئن القلوب" ...
و حالا اينجا هم ميخوام يه چيزي رو بگم كه هركي بتونه در اين رابطه بهم كمك كنه واقعا ازش ممنون ميشم :
اينكه چرا بعضي بن بست ها بايد تو زندگي آدم بوجود بياد ؟ چرا بايد همشون متوالي و پشت سر هم باشن ؟ اصلا بن بست هايي كه ديگران اون رو بهت تحميل ميكنن و خودت هيچ نقشي در اون بدبياري ها نداري ، حكمشون چيه ؟ پس اراده و اختيار چي ميشه ؟
چرا اونايي كه توي زندگيشون در عمل به هيچي مقيد نيستن و همش به لذت ها و خوشي هاي آني فكر ميكنن بيشتر پيشرفت ميكنن و بيشتر از اين دنيا لذت ميبرن ؟ و در مقابل اونايي كه مقيد به مسائل انساني هستن بايد جور اين پايبنديشون رو بكشن و نه به پيشرفت برسن و نه لذت دنيايي ؟
چرا كسايي كه آدم دوسشون داره ، ازشون بدي ميبينه اما اونايي رو كه حتي به ذهنش خطور نميكنه بهش خوبي ميكنن ؟ اصلا چرا كسي رو كه دوست نداري اون دوست داره ولي كسي رو كه تو دوسش داري اون دوست نداره ؟ چرا توي اين دنيا هر كسي فقط به فكر خودشه ؟ پس حس ديگر دوستي كجا معنا پيدا ميكنه ؟ چرا بعضي ها فرق بين عشق و دوست داشتن رو نميفهمن ؟ و و و ... خيلي چراهاي ديگه كه هنوز كسي رو پيدا نكردم كه بهشون جواب بده ...
اما حالا ميبينم كه خودمم دارم به همون مراحل از زندگي ميرسم اما چون خودم ميدونم چه افكاري راجع به همچين آدمايي هست خجالت ميكشم كه بخوام از اين حرفا بزنم ولي از طرف ديگه فكرشو ميكنم ميبينم اين قانونه طبيعته كه همش يه دوران براي افراد زيادي تكرار ميشه و بزرگترا همش نصيحت ميكنن و نكات تجربي خودشون رو به كوچكترا ميگن و كوچكترا هم همش انكار ميكنن و ميخوان كه خودشون حتما تجربه كنن تا بفهمن ...
حالا اين همه دارم مقدمه ميگم واسه اينه كه بگم بدبياري هاي زندگيم شروع شده و آخرينش بر ميگرده به قضيه ازدواجم كه الان ديگه همه چي به هم خورد و ... اصلا دوست ندارم كه بخوام مسائل اينقدر خصوصي رو اينجا بگم ولي چون اينجا ميتونم درد دل كنم ، ميخوام در همين حد بگم كه ديگه همسري برام وجود نداره ... دلايلش هم بماند ......
يكي از زيباترين دعاهايي كه تا حالا شنيدم اين دعا بوده : "الهم افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين" كه واقعا آدم وقتي به بن بست ميرسه و اين دعا رو به لب مياره آرامش عجيبي بش دست ميده و اينم برميگرده به "الا بذكر الله تطمئن القلوب" ...
و حالا اينجا هم ميخوام يه چيزي رو بگم كه هركي بتونه در اين رابطه بهم كمك كنه واقعا ازش ممنون ميشم :
اينكه چرا بعضي بن بست ها بايد تو زندگي آدم بوجود بياد ؟ چرا بايد همشون متوالي و پشت سر هم باشن ؟ اصلا بن بست هايي كه ديگران اون رو بهت تحميل ميكنن و خودت هيچ نقشي در اون بدبياري ها نداري ، حكمشون چيه ؟ پس اراده و اختيار چي ميشه ؟
چرا اونايي كه توي زندگيشون در عمل به هيچي مقيد نيستن و همش به لذت ها و خوشي هاي آني فكر ميكنن بيشتر پيشرفت ميكنن و بيشتر از اين دنيا لذت ميبرن ؟ و در مقابل اونايي كه مقيد به مسائل انساني هستن بايد جور اين پايبنديشون رو بكشن و نه به پيشرفت برسن و نه لذت دنيايي ؟
چرا كسايي كه آدم دوسشون داره ، ازشون بدي ميبينه اما اونايي رو كه حتي به ذهنش خطور نميكنه بهش خوبي ميكنن ؟ اصلا چرا كسي رو كه دوست نداري اون دوست داره ولي كسي رو كه تو دوسش داري اون دوست نداره ؟ چرا توي اين دنيا هر كسي فقط به فكر خودشه ؟ پس حس ديگر دوستي كجا معنا پيدا ميكنه ؟ چرا بعضي ها فرق بين عشق و دوست داشتن رو نميفهمن ؟ و و و ... خيلي چراهاي ديگه كه هنوز كسي رو پيدا نكردم كه بهشون جواب بده ...
۷ نظر:
این نیز بگذرد. مطمئن باش خوش شانس بودی که پیش از شروعش به هم خورده ممکن بود بدتر از اینها در انتظارت باشه
قبل از هر چيز از اينكه پس از سالهاي دور از خانه بالاخره اومدي تو وبلاگت يه چيزي نوشتي خوشحالم. راستش از نظر من همه اين مسائل ريشه در در هم خوردگي تراز هورموني بدن داره و صرفاً اين مشكل تو ميدونم چه چوري حل ميشه و مهم تر اينه كه ميخوام بگم من قبلن كه ميگفتن اگه در تحت هر شرايطي حداقل يه لبخند مصنوعي هم روي چهرهات باشه مشكلات آسونتر ميشه باور نميكردم؛ ولي حالا همه چيز كاملاً روشنه، كه حتي اين مسئله هم دليل علمي و هورموني داره كه الان نمي خوام بهش بپردازم. شب خوش موفق باشي.
این لبخند مصنوعی رو که حسین میگه من آزمایش کردم و واقعن جواب میده واقعن شگفت آوره. فکر کنم مهم اینه که بتونی خود رو راضی کنی باید بخندی این سخته
سلام به نظر من حتما يه حكمتي تو كار بوده و بايد همه چيز رو داد دست سرنوشت و به خدا توكل كني حتما جواب ميگيري. و در رابطه با اينكه چرا بعضي ها دل به دنيا دادن به عقيدهي من اونا خودشونو به بي خيالي زدن تظاهر ميكنن در واقع همش ترس از مردن ونيستيو نابودي دارن.كساني رو كه دوسشون داري ازشون انتظار خوبي زياد داري بنابراين بدي هاشونو بيشتر ميبيني
سلام
به نظر من خوب شده كه اين كار صورت نگرفته چئن ممكن بود اگه اتفاق بيفده خيلي بد بشه در ضمن نبايد بزاري حرفات تو دلت بمونه و اونا رو تو خودت بريزي بايد با يكي حرفاتو بزني باش درد و دل كن مثلا خواهرت يا برادرت يا هر كسه ديگه ولي هيچ كس مثل خواهر يا برادر ادم نمي تونه محرم رازت باشه نميدونم من كه اين طوريم و نتيجه ام گرفتم امتحان كن
سلام
حسين و علي جان من از تكنيك لبخند مصنوعي استفاده كردم كه متاسفانه فقط بصورت لحظه ايي كارسازه نه مداوم ... من خودم اسم اين روش رو بيخيالي ميزنم كه مطمئنا نميتونه زياد دوام داشته باشه ...
"ناشناس" اميدوارم كه حكمتي در كار باشه و خوشحالم كه از وبلاگم بازديد كردي و نظر دادي ...
"tanha setare" اگه منو بشناسي ميدوني كه من اين شرايطي كه ميگي ندارم پس مشمول اين قائده شما نميشم ...
salam migama kigofteh to bad shansi kheili ham khosh shansi mano dari
mig mig
ارسال یک نظر