دنبالش بگرد ...

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

در حال تحول ؟!



توی یه دورانی هستم که روی مرز تغییر و تحول بزرگی قرار گرفتم ...
از یه حالت خوب و آرمانی به یه حالت پست (البته برای خودم، چون برای دیگران این قضیه برعکسه) ...
یکی از دوستام بهم می گفت که چت شده ؟! مدتیه که خیلی توی خودتی و غم و اندوه از چهرت بیداد می کنه ... نمی دونستم باید چه جوابی بهش بدم !؟ گفتم : "وقتی که آرمان ها و ایده آل های توی ذهنم در محیط پیرامونم وجود نداره و هر چقدر هم تلاش می کنم که شرایطش رو بوجود بیارم اما هیچ تغییری نمی بینم خب معلومه که خیلی گرفته و دلتنگ می شم ... از خودم ناراحت نیستم ، چون خودم تا اونجایی که ممکنه تلاشم رو می کنم اما بیشتر دلم به حال محیط اطرافم و آدماش می سوزه ... هر کسی خودش رو به یه چیزه بیخودی سرگرم می کنه تا به ناهنجارهای اطرافش کمتر فکر کنه ... به وضوح افراد دارن از مشکلات فرار می کنن و با آگاهی به این قضیه منکر هم می شن ..."
واقعاً به یه مرحله ی بن بستی توی زندگیم رسیدم ...
منم دارم یواش یواش مثل محیط اطرافم می شم ...
از مشکلات و دغدغه هام فرار می کنم ...
نسبت به اطرافم بی تفاوت شدم ...
نسبت به خودم و محیط اطرافم احساس مسئولیت نمی کنم ...
احساس و عشق و دوست داشتن واسم هم خیلی پر معنا شده و هم خیلی بی معنی و بی ارزش شده و فقط به عنوان یه ابزار بازیچه شده واسم ...
دیگه مثل سابق نمی تونم دور و برم رو درست درک کنم ...
اکثر مواقع انگار فقنط خودم در یه صفحه خاکستری و بی رنگ و روح و بی صدا هستم ...
خدای من !!! من کجا و ایده آل و آرمان های من کجا و محیط اطرافم و آدم هاش کجا و همرنگ جماعت شدن کجا ؟؟؟!!!
احساس می کنم دارم از درونم منفجر می شم ...
آخه چرا باید اینجور بشم من ؟! بخدا منم دوست دارم که از این دنیای زیبا لذت ببرم و شاد باشم ... اما چرا اینطور نمی شه ؟!
باید سکان کشتی تحولات درونیم رو محکم به دست بگیرم و کشتی رو به راه خودش هدایت کنم ... اما خیلی سخته ... چون هوا بدجور طوفانیه ... اما من هم نباید کم بیارم ... دارم همش به خودم می گم که :
"من می تونم ..."
از امروز تصمیم گرفتم تمرکز فکریم رو بیشتر کنم و روی بهتر شدن اوضاع روحی و روانیم بیشتر کار کنم ...
ای خدای بزرگ و رحمان آفریننده آزادی و آزادگی !!! بازم مثل همیشه اینجا فقط توئی که می تونی در نهایت کمکم کنی ... پس امیدوارم همواره مثل تمامی لحظات زندگیم رحمتت رو از بنده عهدشکنت دریغ نکنی تا که شاید این بار ...

۹ نظر:

علی فتح‌اللهی گفت...

"بیشتر دلم به حال محیط اطرافم و آدماش می سوزه ... هر کسی خودش رو به یه چیزه بیخودی سرگرم می کنه تا به ناهنجارهای اطرافش کمتر فکر کنه ... به وضوح افراد دارن از مشکلات فرار می کنن و با آگاهی به این قضیه منکر هم می شن"

من راستش با این حرفت مشگل دارم ولی کاملن درک می کنم. میتونم بگم تقریبن کسی رو نمیشناسم که تو جوونی همچین حسی نداشته. شرایط جامعه الان خوب نیست؛ قبول. آرمانهایی داری که جامعه داره از اونها دور میشه؛ قبول. میخوای فرار کنی؛ به کجا؟ قبل از اینکه جواب این پرسش رو بدم بگذار این رو بگم که شادی کردن و خوش بودن پستی نیست پس اصلن به خودت سخت نگیر ولی با این حال جواب مشگل تو نیست اگرچه به اون نیاز داری. درمان تو اینه ----------------> کتاب. یک کتاب خوب انتخاب کن؛ یک حرف تازه؛ یک هوای تازه ...

موفق باشی

Hassanali گفت...

بابا محسن، خره تو خوبي كه به خدا..
هي از اين حرفا مي زني بد ميشيا!

محسن سیفی گفت...

سلام به پسردایی عزیز خودم که همیشه بهم لطف داری ...
علی جان دقیق متوجه منظورت نشدم که با کجای حرفم مشگل داری ؟!
من نمی خوام فرار کنم اما احساس می کنم بدون اینکه خودم بفهمم دارم اینجوری می شم ... من با شادی کردن و خوش بودن هم مخالف نیستم اما با الکی خوش بودن مخالفم و به نظرم کار تنفر آمیزی هم هست ...
دقیقاً حرفت قبول دارم و خودمم تو فکرش هستم فقط یه خورده زمان می بره که بتونم درست مطالعه کنم ... چون متاسفانه مدت زیادیه که از مطالعه شدیدا دور شدم ...
داداش حسنعلی عزیز لطف داری تو اما این حرفا همه بغض کرده بودن تو دلم و داشتن خوردم می کردن واسه همین گفتم اینجا یه کم خودم خالی کنم ... اینا واقعاً حرفای دلم هستن ... هنوز خیلی جا دارم که لیاقت خوب بودن رو پیدا کنم ...
البته راست هم می گی ... زدن این حرفا شاید دردی رو دوا نکنه ... باید یه فکر بکر بهتر کرد ... مثلا به قول پسردایی ام فکر کنم که بهتره مطالعه کنم ...

سهیلا گفت...

*پس امیدوارم همواره مثل تمامی لحظات زندگیم رحمتت رو از بنده عهدشکنت دریغ نکنی تا که شاید این بار ...*
منم این روزا خیلی گرفته هستم. گفته بودم که خسته ام واقعا از خودم و محیط اطرافم خسته ام کاش این حس که بقول آقای فتح اللهی توی اکثر جوونا هست و زودگذره زودتر تموم شه.

دلبسته به سکه های قلک بودیم
دنبال بهانه های کوچک بودیم
رویای بزرگتر شدن خوب نبود
ای کاش تمام عمر کودک بودیم

ناشناس گفت...

سهیلا جان امیدوارم که تو به زودی مشکلت برطرف بشه ...
ممنون از ابراز همدردیت ...
توصیه آقای فتح الهی هم خیلی می تونه کارساز باشه :" مطالعه یه کتاب خیلی خوب "

Unknown گفت...

تو که از منم ناامید تری

سماء گفت...

سلام.وبلاگ قشنگی دارید.مطالبشم خیلی خوبه البته هنوز همشونو نخوندم.مرسی

حسن گفت...

یه خصلت جالب داریم ایرانیا البته همه ادمها که هنگام برخورد با مشکلات و یا بیان آونها توسط دیگران دو حالت پیش میاد بنا بر احساس آدم یکی احساس خوش بختی و یکی همدردی،بعضیا میگن آره واقعا منم اینطورم،بعضیام سعی می کنن توصیه کنند.من از هر دو طرف می گم اول اینکه خودم خیلی این حس بهم دست داده که اطرافم منو درک نمی کنن یا اینکه محیط خرابه اما همیشه چند تا جواب داشتم یکی اینکه من مسیولیت هدایت مردم رو که ندارم!این حتی از دوش پیامبرم برداشته شده که خواه خواستن درست شن خواه نشن!و یکی دیگه اینکه خود ماهم کوهی از اشتباهات کوچیک و بزرگ هستیم که می بایست متوجه اونها باشیم.
گرچه انکار نمی کنم خیلی بهم فشار میاد (با عرض معذرت)حماقت های مردم رو در توجیه عدم اصلاح خود و یا بی تفاوتی گله وار نسبت به جامعه که به تقیه ! تشبیه می کنن ولی بازهم همون جواب ها میاد
توصیه من نوشتنه برخلاف خوندن اما نه اینطور نوشته هایی نوشته های شخصی از عمیق ترین تفکرات شخصیت که فقط خودت ازش خبر داری و آنچه که آزارت میده و مسایل روز روی کاغذ و تحلیل جامع اونها و ارایه راه حل برای اونها و بعد اگر خواستی نگه دار اگر نه که بسوزونش چون بعد از این کنکاش و سوزاندن اون مغز اونارو در درجات پایین تر ذخیره می کنه و فکرت کمی آزاد میشه البته تاثیر موقتی داره و باید دایم تکرار کرد،در ضمن رورپاست بودن برای بار اول خیلی سخته.
فعلا

محسن سیفی گفت...

سلام
سلیمه جان من نا امید نیستم اما سعی می کنم که همیشه حقایق رو درست و صریح ببینم تا ازشون فرار نکنم ...
سماء جان از تو هم بابت حضورت در اینجا ممنونم ...
حسن جان تقریباً قسمت عمده ی حرفات قبول دارم و به نظرم پیشنهاد تو مکمل پیشنهاد داداشته ... یعنی اول باید به یه کم مطالعه آزاد مناسب برای نویسندگی آزادانه ذهن رو زمینه سازی کرد ... من الان دارم روی این پیشنهادات کار می کنم ...
از همه عزیزانی که بهم لطف دارن ممنونم ...