دنبالش بگرد ...

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

زندگي در "حال" ؟!

ای کاش می شد که همه حرفای دلم رو اینجا بزنم و اینقدر تو دلم نگهشون ندارم !!! آخه به یه سری دلایل امنیتی وبلاگم از اون حالت محلی برای درد دل بیرون اومده و دیگه زیاد محرم اسرارم نیست و گاهاً برای حرفام مواخذه می شم ...

من الان خیلی دارم تو زندگیم تجارب زیاد و مفیدی رو بدست میارم اما نمیدونم چرا هنوز نتونستم خودم رو پیدا کنم ؟! احساس میکنم هنوز در اون مسیر اصلی خودم قرار نگرفتم ...شاید دلیل این تجاربم هم این باشه که من دارم وارد هر عرصه ای می شم تا بتونم خودم رو پیدا کنم و دلم رو با فعالیت در اون زمینه راضی کنم اما بعد از کسب تجربه در این زمینه ها باز می بینم که هنوز خودم را نتونستم پیدا کنم و باز به سراغ یه عرصه دیگه میرم ... البته کسب این تجارب هم داره به قیمت عمرم تموم میشه ولی به نظرم فکر کنم ارزشش رو داشته باشه ...

هنوز تو خیلی جاها نمیتونم خوب و بد رو از هم تشخیص بدم هرچند که بالاخره یکیش رو انتخاب می کنم که به نظرم خوبه اما این تصمیم معمولاً تو وقت اضافه است ... در واقع اکثر تصمیماتم اینجوری شده یعنی تا دقیقه آخر تصمیم نهاییم رو نمیگیرم با وجود اینکه میدونم میخوام چه تصمیمی بگیرم اما تا آخرین لحظات که با عمل روبرو می شم دو دل هستم و تصمیم نهایی رو نمی گیرم ... دچار یه جور آلزایمر نیمه حاد هم شدم طوریکه مثلاً بعضی اوقات یک دقیقه پیش خودم رو اصلاًً نمیتونم به یاد بیارم ... که فکر می کنم همش به این برمیگرده که همواره در "حال" سیر می کنم و زیاد به "گذشته" و یا حتی گاهاً "آینده" بها نمیدم و معمولاً در آن واحد تصمیم می گیرم ...

خیلی ها این رو یه نوع سبک در رفتار میدونن و خیلی ها هم اون رو ناشی از عدم تمرکز بر ذهن میدونن ... و عده ای هم اون رو ناشی از پوچ گرایی میدونن ...

نمیدونم باید چی بگم !؟ فقط از خدای خودم میخوام که بهم کمک کنه تا بتونم درست فکر کنم ... درست تشخیص بدم ... درست تصمیم بگیرم ... و درست عمل کنم ...

۴ نظر:

علی فتح‌اللهی گفت...

تازه داره خوب میشه اتفاقن. دیگه بهتر از این نمیشد درددل کنی عزیز یه کم مرتبتر بنویس همین روز وبلاگتو اضافه می کنم. خیلی دردآوره که ما برای گناه صاحبان قدرت به فرزندان خودمون فشار بیاریم به جای اینکه سعی کنیم قدرت رو از تهدید کردن بچه هامون بازبداریم. ایشالا همه چیز داره درست میشه به امید دیدار

چرخ و فلك گفت...

كاشكي قدرت سكوت و رهايي از زندان خودم رو داشتم؛ مي‌نويسم چون نمي تونم سكوت كنم؛ قبلن گفته بودم كه چهار تا زندان : تاريخ و طبيعت و جامعه و خود و... اما سعي كن رو درسهات متمركز باشي، اين تمركز رو بقيه امور زندگي هم تأثير ميذاره، و اگه بتوني با پست نويسيت ما رو هم خوشحال كني كه ديگه خيلي باحاله! موفق باشي

محسن سيفي گفت...

سلام پسردايي هاي عزيز
ممنون كه همواره منو تنها نميذارين ...
علي جان دليل اين آشفتگي مطالب رو ميتوني توي پست بعديم بخوني و گناه صاحبان قدرت قسمتي از مشكلات منه ، من سعي كردم از اون دور بشم تا كمتر محبور بشم بهش فكر كنم اما به هرجا كه ميري آخرش همه مشكلات به اون بالا برميگرده !!!
حسين جان ، منم دارم سعي مي كنم رو درسام متمركز بشم البته همونطور كه گفتم با توجه به روحيات و اخلاقياتم نميتونم فعاليت رو كنار بگذارم و ساكت بنشينم واسه همين دارم توي دانشگاه فعاليت هاي صنفي انجام ميدم كه البته خيلي سخته و داره بهم فشار مياره اما ميخوام كه با اين سختي مقابله كنم ...
بازم ازتون ممنونم ...

Unknown گفت...

سلام
این پستت رو خوندم به نظرم جالب اومد
همینکه به این مسایل فکر می کنی نشون میده که داری به زندگیت هم به سبک دانشجویی نگاه می کنی.می خوای خودت ,رفتارت,خوب و بد رو بشناسی و از وضعیت فعلی راضی نیستی.بدون که تنها نیستی.karsaz_65@yahoo.com