دنبالش بگرد ...

۱۳۸۸ خرداد ۱۳, چهارشنبه

واژه بيگانه خواب !!!

سلام
من بازم اومدم ... اما خودمم نميدونم چرا اومدم و ميخوام چي بنويسم ؟ باور كنيد بدون هيچگونه زمينه قبلي اومدم تا يه پست بنويسم ... پس اگه يه خورده آشفتگي تو جملاتم ميبينيد زياد سخت نگيريد ...
مدتيه كه با كلمه خواب بدجوري كل افتادم ... اصلا چجوري بگم ... از خواب نفرت پيدا كردم ... احساس ميكنم كه هر كاري بهتر از خوابه ... به نظر من خواب خيلي از فرصت ها رو از آدم ميگيره ... مثل فرصت ديدن ، فرصت شنيدن ، فرصت خوردن ، فرصت بو كردن ، فرصت لذت بردت از زندگي ، فرصت حس كردن زيبايي ها ،فرصت فكر كردن به خود و ديگران و جهان اطراف ، فرصت در كنار دوستان بودن و ... خيلي فرصت هاي ديگه اي كه آدم به جاي اون لحظات خواب ميتونه داشته باشه ... اي كاش خداوند اين ويژگي نياز به خواب رو در درون ما قرار نميداد تا هر كسي اگه دوست داشت بخوابه و اگه دوست نداشت بتونه كه نخوابه ... حداكثر 3 يا 4 ساعت خواب از سر هر نفر زيادي هم هست ... تا جايي كه ميتونم سعي ميكنم نخوابم اما گاهي سرم رو روي بالش كه ميزارم اصلا نميفهمم كه چجوري خوابم ميبره ... كه اونم برميگرده به نياز اساسي انسان به خواب ...
خيلي دوست دارم بدونم كه چجوري ميشه آدم به صورت دائمي به خواب كم در شبانه روز عادت كنه و همش خميازه نكشه ... چون خودم الان تونستم ساعات خوابم رو كم كنم اما چند مشكل دارم يكي خميازه هاي پي در پي اذيتم ميكنه و يكي ديگه احساس كسلي در بدن كه اجازه نميده بتونم كاراي ديگه رو خوب انجام بدم (مثلا نميتونم درس بخونم) و معمولا در اين ساعات بيداري بيشتر فكر ميكنم ...

هیچ نظری موجود نیست: